آخرین بروزرسانی های سایت

https://www.download.zeynal.ir/imagemataleb/Madrese.jpg

 

انشای شماره یک:

خانه ما تا مدرسه فاصله بسیار زیادی دارد به همین خاطر مجبورم هر روز 6 صبح از خواب بیدار شوم . صبح زود مادرم به اتاقم می آید و با نوازش مادرانه و دستان مهربانش من را از خواب بیدار میکند . کم کم چشمهایم را باز میکنم . پس از اینکه آب به دست و صورتم زدم کمی سرحال میشوم . به آشپزخانه میروم و در کنار پدر و مادر و خواهر و برادرم صبحانه را میخورم . کم کم لباسهایم را میپوشم و برای رفتن به مدرسه حاضر میشوم . پس از آنکه لباسهایم را پوشیدم و آماده شدم به در خانه میروم و منتظر می ایستم تا سرویسم بیاید . پس از آنکه سرویسم آمد و سوار شدم با دوستانم سلام و احوالپرسی میکنم . در مسیر خانه تا مدرسه همه چیز دیدنی و جالب است . مغازه ها یکی یکی باز میشوند و پدر و مادرها در حال خریدن نان و سایر خریدهای خانه هستند . بسیاری از دانش آموزان منتظر تاکسی و اتوبوس هستند تا به مدرسه بروند . بسیاری افراد در حال بنزین زدن هستند و در صف میباشند . برخی دیگر در پشت چراغ قرمز منتظر هستند . چیزی که دیدنی است سرحالی و شادابی در اول صبح میباشد . پس از اینکه به مدرسه رسیدیم معلم جلوی درب مدرسه بود و به بچه ها خوش آمد میگفت .ما نیز جواب سلام ایشان را دادیم و به حیاط مدرسه وارد شدیم. تقریبا همه دانش آموزان حاضر بودند. من همیشه وقتی وارد حیاط مدرسه میشوم از خداوند برای معلمها و دانش آموزان دیگر آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم.

 

 

—————————————————————————————————————————————————-

 

انشای شماره دو:

رفتن به مدرسه در روزهای سرد زمستانی علاوه بر سردی هوا و یخبندان واقعا جذابیت خاص خود را دارد . هنگامی که صبح زود از سرما از خواب بیدار میشوم و بیرون را نگاه میکنم در حالیکه برف زیادی روی زمین جمع شده است . صبحانه میخورم و آماده میشوم تا به مدرسه بروم .

کم کم راه می افتم و به سر کوچه میروم . برای تاکسی صبر میکنم و پس از آنکه سوار شدم به بیرون نگاه میکنم . یکی یکی مغازه ها کرکره های خود را بالا میکشند و خود را برای کسب پول حلال آماده میکنند . پدر و مادرهایی که در صف های نانوایی برای خریدن نان تازه منتظر هستند . دیدن درختان در روزهای زمستان در حالیکه برف روی آنها نشسته بسیار زیبا و دیدنی است . از بازار که رد میشویم شنیدن فریاد بازاریها بسیار جذاب و شنیدنی است . ماهی فروشها داد میزنند ماهی تازه ، ماهی تازه . . . ؛

میوه فروشها فریاد میزنند تا میوه های خود را زودتر بفروشند و در آخر به نزدیکی مدرسه میرسم و پیاده میشوم .

 

—————————————————————————————————————————————————-

 

انشای شماره دو:

وقتی نوبت صبح هستیم صبح زود رفتگران زحمتکش را میبینم که به پاک کردن سطح شهر مشغول هستند . همینطور که جلوتر میروم مغازه دارهایی که تازه مغازه را باز کرده اند و مشغول به تمیز کردن مغازه و وسایل خود هستند را میبینم . سپس از دور بوی نانوایی و نان تازه به مشامم میرسد و معلوم است که آنجا نانوایی است . سپس با زن و مرد هایی رو به رو میشوم که معلوم است آنها نیز صبح زود بیدار شده اند تا بچه های خودشان را به مدرسه برسانند. اما هنگامی که نوبت ظهر هستم و به سمت مدرسه میروم دانش آموزان نوبت صبح را میبینم که از مدرسه خارج شده اند و به سمت خانه هایشان در حال حرکت هستند. خیابان ها شلوغ است . بوی کباب و بوی غذاهای دیگر از رستوران ها احساس میشود . وقت ناهار است و بسیاری کارمندان از این فرصت استفاده میکنند تا ناهار بخورند.

به سمت مدرسه میروم . آفتاب به مدرسه می تابد . به راستی که زیباست.



بدون نظر
نوشته شده توسط زینال

برچسب ها

لیست نظرات

0 نظر

code